همسرو از دیروز ظهر ندیدم. بعد از دعوای خونبار... مادرش پیام داده بود بهش که این دختره با دروغ وارد زندگی تو شد. تو باید جدا شی و اینا.... حالا من از کجا فهمیدم؟ از اینکه چند روز همسر سگ تشریف داشت... میگفت کاش بمیرم و اینا... من بردمش بام... بهش گفتم دوست دارم. حتی خواستم کلبه توچال رو یه شب بگیرم که دور از کار و بار باشه...

ولی یهو به ذهنم رسید نکنه کار مادرش باشه؟

رفتم گوشیشو دیدم و بله... بار اولشون نیست! حرفشون اینه که من حجابم اونی نیست که اونا میخوان... تو سرشون بخوره این دین! حالم از آدمایی که این دین ساخته بهم میخوره دیگه... دهنمو سرویس کردن پنج ساله... دیگه دلم با همسر نیست. دیگه نمیخوامش. مردی که نمیتونه یه همچین مسئله ایو حل کنه... خدا کمکم کنه این دوران تموم شه...