خیلی درد بزرگی داشت. ۱۳ تیر رو یادم نمیره. شبی که اون پیاما رو تو گوشیش دیذم. شبی که فهمیدم بهم خیانت میکنه. شبی که به پرنیان گفته بود دوست دارم تو زندگیم باشی و دخترک هم بهش گفته بود من میدونستم رابطه با متاهل سخته اما بیشتر از اینها میخوامت!

من موندم تو زندگیم. فکر کردم ضعیفم. اما الان میبینم از قدرتمه. نموندم که فراموش کنم یا ببخشم. چون نه فراموش میشه نه میخوام که ببخشم. موندم چون میخوام قوی‌تر بشم. چون این فرصتیه که با تراپی و قرص حال روحیم بهتر شه، رژیم بگیرم و ورزش کنم و شرایط کاریمو به استیبل برسونم. وقتی اونی شدم که میخوام، ازش طلاق میگیرم. نمیگم دوسش ندارم. دارم. دست خودمم نیست. خیلیم وابستشم. ولی به هر حال الان جدا شدن منو زمین میزنه. باید مطمئن شم که هر کار تونستم کردم. و بعد، خداحافظ!