اومدم برای یکی کامنت بذارم، دیدم بهتر نیست اینجا بنویسم؟ چقدر چس ناله کنم پیش این و اون. تازه من کلا کامنت نمیذارم واسه کسی. حالا یه کاره بیام بگم وای دلم داره میپوکه که شوعرم خیانت کرده بهم؟ 

دلم میخواد به خودم فحش بدم که مهم ترین دغدغه ذهنیم شده این. دلم میخواد این بند ناف بریده شه. اما نمیشه.‌.. خودمو سرکوب میکنم. به خودم میگم وابسته. میگم بی عرضه و احساساتی و فلان.... اما شاید فقط آدم بخشنده ایم. شاید فقط این زندگی اونقدر بد نیست. نمیدونم... شایدم واقعا خاک بر سرم!

 

شب تولدشه و زنگ زد گفت میره بام. براش کیک خریدم. نمیدونم. شاید حقش باشه. اما حق من چی؟! حق من چیه؟ دلم میخواد مغزم ول کنه. آره بهم خیانت کرد. حالا چی؟ یا داره بازم خیانت میکنه یا نه فهمیده گه خورده و رها کرده. حالا من فرضو میذارم رو اولی. آیا الان طللق میگیرم؟ نه فعلا نمیتونم. وقتی هنوز از سوگ خارج نشدم و روانم به گا رفته و زندگیم گهیه و تازه ۲ هفتس جای جدید کار میکنم، حتی اگه بفهمم هم احتمالا نمیتونم به این زودی طلاق بگیرم. خب پس دهن مغزتو ببند. بچسب به کارت و ارتباطاتت و جسمت و روانت. اینا رو قوی کن و یه روزی طلاق برات خیلی آسون‌تر میشه. قول میدم...

حالم بهتره. اینا رو نوشتم که مغزم خالی شه و جدا انگار جواب داد!