چهارشنبه تو دوره، بچه ها از دردهاشون با خونواده گفتن. من نمیدونم چرا همه چی برام پوچ بود ولی. ذهنم هزار جا بود. نقص توجه؟ شاید! حتی قبل اینکه همسر بیاد هم سراپا گوش نبودم. سراپاگوش که هیچی! تو هپروت بودم. بازی میکردم با گوشی:///

چرا آخه؟ کاش تمرکزم درست شه. فایل شعبانعلی رو برای بار چندم گوش دادم. بعد کلی سال. ولی خداروشکر که انجامش ندادم مث همه دفترها و کلاسها و کارای دیگه. الان داره ذهنم منفجر میشه. خوابم میاد و عصبانیم. اومدم اینجا چون نمیخوام زنجیره رو بشکنم. زنجیره نوشتن دو تا سه بار در هفته رو. اندفعه میدونم چرا و چگونه میخوام وبلاگ بنویسم. برای رها شدن. برای شناخت خودم. برای خالی کردن ذهنم. اینا مهمترین چیزایین که بهش نیاز دارم. این که ذهن شلوغم خلوت بشه، بتونم متمرکز کار کنم، بتونم زندگی و مهم تر از اون ذهنمو خلوت و تمیز نگه دارم و بیشتر بفهمم چرا اهمال کاری میکنم؟ چرا ناراحتم؟ چرا لذت نمیبرم؟ چی میخوام؟ دقیقا قراره رو چی متمرکز شم و.....

این متن به نظرم نه ارزش ادبی داره و نه ارزش علمی. حتی کاربرد اصلیش که خالی کردن ذهن منه رو هم کامل انجام نداده. ولی خوبه که زنجیره رو نشکستم. به خودم صدبار میکم آفرین و به خودم افتخار میکنم. مطمئنم همه چی درست میشه.... مطمنم استمرار جواب میده. الان متنم اون چیزی نبود که میخواستم بگم و بنویسم؛ ولی بعدا، یه بار دیگه یا ده بار دیگه یا اصلا صد بار دیگه، دقیقا همونی میشه که میخوام! مطمئنم...