امروز مامانم زنگ زد و بیست دقیقه بدون اینکه من به کلمه حرف بزنم به ع و خونوادش فحش داد و به من گفت مطلوم و توسری خور.... راستش بعدش خیلی حالم گرفته شد و اوضاع از دستم خارج شد. یکی دو ساعت پیش یه گروه زدم و مامان و بابا و خواهر رو ادد کردم و یه متن نوشتم که چقدر این زنگ ها اعصاب منو خورد میکنه! مامان طبق انتظارم ری اکشن نشون داد ولی بابام.... قلبم براش ذوب شد:(((( گفت من میخوام خوشحال باشی و اگه زنگ زدم برای پیگیری درمانت بوده:(((

گریه م بند نمیاد.... دلم میخواد بابام بدونه چقدر دوسش دارم.....

و دلم میخواد ع هم بدونه که اگرچه باهاش خوبم؛ اگرچه هیچی نمیگم؛ اگر چه میدونم بهم خیلی محبت میکنه؛ ولی از رفتاراش شرمندم. از خونوادش متنفرم و چون الان آینده درخشانی در انتظارم نیست وارد تنش نمیشم....