نهم فروردینه و خوشحالم. نه اینکه خوشحالیم اینجوری باشه که بالا و پایین بپرم یا همش بخندم؛ اما ته دلم راضی و خوشحالم. اول فروردین خونه مادربزرگه بودیم. شب قبلش رفتیم ایران مال و دریاچه. رستوران کوبابا شام خوردیم و من چقدرررر غذاشو دوست داشتم!

فرداش رفتیم شمال. با مامان و بابا و ع و خواهرک. ویلای بابا خیلی قشنگه. کوچیکه ولی جاش خیلیییی قشنگه. چه جاهایی دیدیم... چه جاده هایی... روستاهای گیلان واقعا بهشته.واجارگاه و رحیم آباد و میلاش؛ بهشتی بودن که من امسال شانس دیدنش رو داشتم. بهشت مگه چیه؟

حالا هم دارم بقیه خونه تکونی رو تموم میکنم. امشب خونه خاله ام دعوتبم و شاید فردا هم مهمون داشته باشم و هیچ کار نکردم!